دانلود رمان آواي احساس


 


دانلود رمان آواي احساس


 


 


خلاصه:


دانلود رمان آواي احساس داستان در مورد دختريه که از بچگي به پسرخالش تکيه کرده، بعد از مدتي پسر واسه تحصيل به خارج از کشور ميره و بعد از چند سال برميگرده تا واسه هميشه بمونه، حالا اونا ديگه بچه هاي چند سال پيش نيستن و بزرگ شدن، جدالي بين احساس و ترس…بين عشق و خواستن…دوست داشتن و دوست داشته شدن

 



دانلود


رمان هاي جذاب ديگر ما:





همونطور که داشتم تند تند آماده ميشدم که برم دانشگاه زير لب هي با خودم غر مي زدم:


امروزم دير مي رسم، اي خدا نشد من يه روز زود از خواب بيدار بشم،کوله پشتيمو برداشتمو


از اتاق زدم بيرون، مامان تو آشپزخونه بود، همونطور که به سمت در مي رفتم بلند گفتم: مامان من رفتم


مامان: دختر بيا صبحونه بخور


نه مامان خيلي ديرم شده


مامان: ساعت چند مياي ؟


چطور مگه ؟ کاري دارين ؟همونطور که داشتم کتونيامو پام مي کردم


مامان گفت:آره يه خبر خوش دارم واست


مامان جان بذار واسه بعد که من خيلي ديرم شده، باي باي.


مامان: آوا وايستا خبرو بهت بگم


ولي من چون ديرم شده بود نموندمو سريع از در زدم بيرون،يعني چه خبري بوده؟


ولش کن خيلي ديرم شده، سريع يه تاکسي گرفتمو جلو دانشگاه پياده شدم.


داشتم تند تند تو راه رو مي رفتم که به يکي تنه زدم،همونطور که راه مي رفتم برگشتم


ازش عذرخواهي کردم که از پشت محکم خوردم به يکي ديگه، اي خدا من چقدر امروز رو شانسم،


رمان آواي احساس


چشمامو بستمو لب پايينمو از حرص گاز گرفتم،وقتي برگشتم يه پسر قد بلند جلوم وايستاده بود،


سرمو انداختم پايين و خواستم عذرخواهي کنم که گفت:حواستون کجاس خانوم؟


مگه دارين سر مي برين؟ديدم يکم پرروئه واسه همين آروم از بغلش رد شدمو گفتم:ب


له دارم سر مي برم وقت اينم ندارم اينجا وايستم به شکايتاي شما گوش بدم،قدمامو تندتر کردمو


به سمت کلاس رفتم،اونم ديگه پاپيچم نشد.


جلو در کلاس که رسيدم در زدمو وارد کلاس شدم،فکر کردم الانه که استاد


يه چي بارم کنه ولي يه نگاه بهم انداختو بعدشم بي تفاوت بقيه درسشو توضيح داد. نفس راحتي کشيدمو


رفتمو پيش رويا نشستم،تا نشستم کنارش همونطور که صورتش به طرف استاد بود


يه نيشگون از پهلوم گرفت که من صدام تو حلقم خفه شد،خواستم حالشو بگيرم


که ديدم استاد چپ چپ نگامون مي کنه، ديگه کاري نکرديمو تا آخر کلاس به درس گوش داديم


،وسط درس يه لحظه حواسم رفت پيش اونيکه از پشت بهش تو راه رو برخورد کردم،


سرسري قيافشو ديدم ولي ته چهرش آشنا ميزد،يعني کجا ديده بودمش؟؟؟


بعد از اينکه کلاس تموم شد سريع برگشتم سمت رويا و گفتم:مگه مرض داري؟


رويا:گوشيتو نگاه کن ببين چند بار واست زنگ زدم؟چرا جواب نميدادي؟


-خب ديرم شده بود وقت چيزيو نداشتم


رويا: بله حتما باز خواب مونده بودي!


-حالا پاشو بيا بريم يه چاي بخوريم که دلم ضعف ميره…


رويا يکي از بهترين دوستام بود،چند سالي بود که با هم دوست بوديم،


دختر خوبي بود، تو غم و غصه هام، شاديام کنارم بود، 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jennifer فروشگاه اینترنتی دُرشاپ Ashley دبيرستان دخترانه ارشاد فرخشهر Soverign اهورا پرواز مهر آموزش استخراج و دریافت بیت کوین معرفی پويا منصفي