دانلود رمان



دانلود رمان ارباب زاده مغرور من


 


دانلود رمان ارباب زاده مغرور من


 


خلاصه رمان :


دانلود رمان ارباب زاده مغرور من اربابي از تبار سياهي، قدرت  و خشونت دختر ارباب دختري از جنس  سکوت،آرامش،پاک،ساده و عاشق خدمتکار ارباب پسري از جنس سنگ و انتقام اما مهربون حالا اين دختر قصه عاشق پسر قصه مون ميشه و زماني که ارباب متوجه ميشه حالا چي در انتظار اين دو نفر است…: يسنا يسنا بيا ،دوباره رحيم افتاده به جون يکي تو رو خدا بياحالا اين دختر قصه عاشق پسر قصه مون ميشه و زماني که ارباب متوجه ميشه حالا چي در انتظار اين دو نفر است….


 



دانلود


پيشنهاد ميشود


دانلود رمان اسارت نگاه


دانلود رمان فراموشي مادربزرگ


دانلود رمان دو راهي عشق و غرور اختصاصي يک رمان


حالا اين دختر قصه عاشق پسر قصه مون ميشه و زماني که ارباب متوجه ميشه حالا چي در انتظار اين دو نفر است…


_: يسنا يسنا بيا ،دوباره رحيم افتاده به جون يکي تو رو خدا بيا


_:باز چي شده ؟من حوصله کل کل کردن با اون ديو دو سرو ندارم


_:الان وقت اين حرفا نيست با ساقه انار افتاده به جون مش عباس


_:مش عباس؟؟ به اون پير مرد چکار داره اخه


_:سر جريان پسرش ديگه،گفته پسرم رفته شهر رو من ازش خبر ندارم


اما خودش قايمش کرده بود


همراه مليحه خدمتکار خونمون راه افتادم رحيم سر کارگر عمارت پدرم


بودو البته مورد اعتمادترين و دست راست پدرم،پدرم پسر نداشت ما


سه تا دختر بوديم دوتا خواهرم


ياسمنو ياس گل ازدواج کرده بودنو تو ده بالا زندگي ميکردن،هر دوشون بچه داشتن


_:چي شده رحيم؟


ازش ميترسيدم عين چي اما اعتماد به نفسمو حفظ ميکردم اون موقع ها


17 سالم بودو رحيم يک جوون 28-29 ساله بود قد بلندو چارشونه بودباچشماي مشکيو نافذ که ادم از سرماش يخ ميزد


_:خانم برو بالا


_:نزنش،چرا ميزنيش ؟!اين پير مرد مگه چقد جون داره؟


_:اون دروغ گفته و سزاش مرگه!


_:يعني چي قتل که نکرده کارشم طبيعي بوده تو از احساسو عاطفه


سر رشته نداري وگرنه همه ميدونن که هر پدري بود همين کارو ميکرد


_:پسرش ي کرده اون از املاک ارباب


دوباره شلاق



پيشنهاد ميشود


رمان ماهمه تنهاييم | اشکي


رمان عاشقانه‌اي براي هيچ | ROSHABANOO

رمان در پس يک پايان | روشنک.ا


دانلود رمان سيانور غرور


 


دانلود رمان سيانور غرور


 


خلاصه:


دانلود رمان سيانور غرور گندم دختريست از صبر و استقامت و سرشار از عشق و ايمان به خدا… دختري که سه سال، با ذهن آشوبي که هيچ چيزي رو به ياد نمياره مي‌جنگه؛ زندگيشو با کسي شريک ميشه که حس خاصي بهش نداره و با ديدن عشقي که شريک زندگيش


 



دانلود


رمان هاي ديگر ما:





ديشب کلي فکر کردم، چيزي به ذهنم نرسيد، تا اينکه خوابم برد…


و توي خواب صحنه هايي از تصادفم رو ديدم


انگار اوني که دوستش داشتم هم باهام بود…


داشتيم با هم بحث ميکرديم، انگار من ازش ميخواستم


از زندگيم بره دليلش رو هم نميدونم، اما اون اين رو نميخواست؛


استاد سرخوش گفت:


-خيلي خوب پيش رفتين خانوم باهوش!


گفتم که به تدريج همه‌ چيز، خوب مي‌شه، البته اگه خودتون بخواين؛


کمي خوشحال شدم و گفتم:


-همه? تلاشم رو ميکنم


-فکر نمي‌کنين اين خواب براتون عين واقعيت بوده و قبلا، اتفاق افتاده!؟


-تقريبا اين صحنه رو به ياد آوردم!


ابرويي بالا انداخت، دستي به ته ريشش کشيد و‌ ادامه داد:


دانلود رمان سيانور غرور


-خيلي خوبه، در ضمن حتما بحثتون خيلي مهم بوده که موجب حواس‌پرتي شما


و در نتيجه تصادف شده و اگه فقط، اين صحنه رو واضح‌تر به‌ياد بيارين،


کمک بزرگي در بدست آوردن حافظتون ميکنه؛


سعي کنين علت اختلافتون رو پيدا کنين، هر چقدر هم که طول بکشه، مهم نيست


.شما هيچقت نااميد نشين، چون حالا که تا اينجا پيش رفتين، مي‌تونين تا آخرش رو برين؛


لبخندي زدم و با ذهني پر از خيالات مختلف گفتم:


-اميدوارم…سعيم رو ميکنم؛


-نگران نباشين؛


خُب… بيشتر از اين وقتتون رو نمي‌گيرم، مي‌تونين برين؛


-ممنونم استاد


لبخند مهربوني زد؛


از جام پا شدم و بعد خدافظي از کلاس بيرون رفتم؛


بعضي از آدما هستند که، رنگ بوي عميقي از خدا دارن، بي توقع کمک ميکنن،


دليشون صاف و زلاله، غمي رو از دوش آدمي بر مي‌دارن و از لحاظ معنوي هم که شده ،


دست‌گير آدمي مي‌شن و همون فرشته? زميني خدا هستند:)


دخترا به ترتيب پشت در، منتظر ايستاده بودند و از کنجکاوي ميمردن؛


به کافه? نزديک‌ دانشگاه رفتيم و بعد از اينکه کلي اذيتشون کردم


و سر به سرشون گذاشتم ماجرا رو به‌طور خلاصه، واسشون گفتم؛ بلکه دست بردار بشن؛


کلاسامون که تموم شد، تصميم گرفتيم بريم خريد و حال و هوايي عوض کنيم؛


دخترا کلي ذوق زده شده بودن


سوار ماشين ترانه شديم آهنگ شادي پلي کرد و صداش رو خيلي زياد کرد


آوا با آهنگ زمزمه مي‌کرد و کلي تو حس رفته بود؛


تيدا هم مي‌رق.صيد و منو ترانه به ديوونه بازياشون مي‌خنديديم


جلو يه مرکز خريد ايستاديم؛


چن روز ديگه، جشن نامزدي تيدا بود، با علي پسر عموش و ما کلي خريد داشتيم؛


آوا يه پيراهن کوتاه، ساده و دوکلته که تا کمر تنگ و از کمر به بعد کلوش بود


 


دانلود رمان آواي احساس


 


دانلود رمان آواي احساس


 


 


خلاصه:


دانلود رمان آواي احساس داستان در مورد دختريه که از بچگي به پسرخالش تکيه کرده، بعد از مدتي پسر واسه تحصيل به خارج از کشور ميره و بعد از چند سال برميگرده تا واسه هميشه بمونه، حالا اونا ديگه بچه هاي چند سال پيش نيستن و بزرگ شدن، جدالي بين احساس و ترس…بين عشق و خواستن…دوست داشتن و دوست داشته شدن

 



دانلود


رمان هاي جذاب ديگر ما:





همونطور که داشتم تند تند آماده ميشدم که برم دانشگاه زير لب هي با خودم غر مي زدم:


امروزم دير مي رسم، اي خدا نشد من يه روز زود از خواب بيدار بشم،کوله پشتيمو برداشتمو


از اتاق زدم بيرون، مامان تو آشپزخونه بود، همونطور که به سمت در مي رفتم بلند گفتم: مامان من رفتم


مامان: دختر بيا صبحونه بخور


نه مامان خيلي ديرم شده


مامان: ساعت چند مياي ؟


چطور مگه ؟ کاري دارين ؟همونطور که داشتم کتونيامو پام مي کردم


مامان گفت:آره يه خبر خوش دارم واست


مامان جان بذار واسه بعد که من خيلي ديرم شده، باي باي.


مامان: آوا وايستا خبرو بهت بگم


ولي من چون ديرم شده بود نموندمو سريع از در زدم بيرون،يعني چه خبري بوده؟


ولش کن خيلي ديرم شده، سريع يه تاکسي گرفتمو جلو دانشگاه پياده شدم.


داشتم تند تند تو راه رو مي رفتم که به يکي تنه زدم،همونطور که راه مي رفتم برگشتم


ازش عذرخواهي کردم که از پشت محکم خوردم به يکي ديگه، اي خدا من چقدر امروز رو شانسم،


رمان آواي احساس


چشمامو بستمو لب پايينمو از حرص گاز گرفتم،وقتي برگشتم يه پسر قد بلند جلوم وايستاده بود،


سرمو انداختم پايين و خواستم عذرخواهي کنم که گفت:حواستون کجاس خانوم؟


مگه دارين سر مي برين؟ديدم يکم پرروئه واسه همين آروم از بغلش رد شدمو گفتم:ب


له دارم سر مي برم وقت اينم ندارم اينجا وايستم به شکايتاي شما گوش بدم،قدمامو تندتر کردمو


به سمت کلاس رفتم،اونم ديگه پاپيچم نشد.


جلو در کلاس که رسيدم در زدمو وارد کلاس شدم،فکر کردم الانه که استاد


يه چي بارم کنه ولي يه نگاه بهم انداختو بعدشم بي تفاوت بقيه درسشو توضيح داد. نفس راحتي کشيدمو


رفتمو پيش رويا نشستم،تا نشستم کنارش همونطور که صورتش به طرف استاد بود


يه نيشگون از پهلوم گرفت که من صدام تو حلقم خفه شد،خواستم حالشو بگيرم


که ديدم استاد چپ چپ نگامون مي کنه، ديگه کاري نکرديمو تا آخر کلاس به درس گوش داديم


،وسط درس يه لحظه حواسم رفت پيش اونيکه از پشت بهش تو راه رو برخورد کردم،


سرسري قيافشو ديدم ولي ته چهرش آشنا ميزد،يعني کجا ديده بودمش؟؟؟


بعد از اينکه کلاس تموم شد سريع برگشتم سمت رويا و گفتم:مگه مرض داري؟


رويا:گوشيتو نگاه کن ببين چند بار واست زنگ زدم؟چرا جواب نميدادي؟


-خب ديرم شده بود وقت چيزيو نداشتم


رويا: بله حتما باز خواب مونده بودي!


-حالا پاشو بيا بريم يه چاي بخوريم که دلم ضعف ميره…


رويا يکي از بهترين دوستام بود،چند سالي بود که با هم دوست بوديم،


دختر خوبي بود، تو غم و غصه هام، شاديام کنارم بود، 


دانلود رمان توافق شيرين


 


دانلود رمان توافق شيرين


 


خلاصه:


دانلود رمان توافق شيرين داستان دباره دختري هست که مجبور ميشه  به يک توافق اجباري  يک ازدواج اجباري و ادامه اين اجبار تبديل به عشق ميشه  با صداي زنگ گوشي از خواب پريدم واي باز خواب موندم فقط عجله کردم که خودمو زود برسونم دانشگاه که اگه امروز سرکلاس اين پير خرفت دير مي رسيدم کله ي منو  ميکند


 



دانلود


رمان هاي پيشنهاد ما:




اخه بار اولم که نبود با عجله  رفتم سمت دسشويي بعد کارايه انجام شده زود اومدم


بيرون رفتم سر کمدم و يه مانتو قرمز با يه جين مشکي و مقنعه مشکي از


کمد بيرون اوردم با عجله پوشيدم رفتم جلو اينه تا موهامو شونه کنم


که به صورتم خيره شدم (چشم هاي طوسي پوستي سفيد بيني عروسکي


لباي صورتي قلوه اي موهاي مشکي واي ديرم شد اصلا حواسم نبود زود موهامو بستم بالاي سرمو


مقنعه مو سر کردم کوله مو برداشتم و از اتاق زدم بيرون روي نرده ها نشستم


خودمو سر دادم پايين وقتي رسيدم پايين پله ها مامانمو  ديدم


که داره با اخم نگام ميکنه وااااي عسل چرا نميتوني مثل


ادميزاد از اين پله ها بياي پايين


ببخشيد مامانم


ديرم شده بايد برم خدافظ .


زود سوار عروسکم که يدونه جنسيس البالويي بود


شدم و به سرعت به سمت دانشگاه رفتم وقتي


رسيدم حدود پنج مين از کلاس رفته بود  ماشينو


پارک کردم به سمت کلاس دويدم وقتي به پشت


در کلاس رسيدم يه نفس عميق کشيدم و


حرفايي ک بايد بزنم تو ذهنم مرور کردم ضربه اي


رمان توافق شيرين


به در کلاس زدم  و  وارد شدم سرمو زير انداختم و


همينطور که داشتم حرفايي که قرار بودو ميگفتم :


استاد بخدا يه مشکلي پيش اومد نتونستم خودمو


برسونم ببخشيد که يکي از پسرا که نميدونم کي


بودو تا بحال صداشو نشنيدم گفت : بفرمايد


بشينيد خانم راد فر با تعجب سرمو اوردم بالا و


سر جام ميخکوب شدم  .


اقاي تهراني شما !!!!  اينجا !


من چند جلسه بايد بجاي استاد شما تدريس


کنم  همين .هنوز توي شوک بودم که دوباره


صداشو شنيدم  بفرماييد بشينيد


شراره يکي از دختراي اويزون کلاس که خيلي


رابطش با من شکراب بود شروع کرد به خنديدن


-تمومش کنيد خانوما کلاسو به شوخي نگيريد


رفتم نشستم سر جام که يه دفعه پهلوم سوخت


برگشتم ديدم النازه ديوونس  چيه چيکارم داري


چرا اينطوري ميکني تو چند بار بگم اينطوري نکن


-خب حالا نمردي ک ببينم عسل نکنه اين استاد


خوشگله رو ميشناسي


-حالا بعدا ميگم


-خانم رادفر اگه ميشه


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت | سارین وب رهگــــــــــــذر زمــــــــــان اسپرت دوربین | ویدئو دیتا پروژکتور ، وایت برد هوشمند و پرده نمایش ، ویدئو دیتا پروژکتور ، وایت برد هوشمند ، پرده نمایش مجله دلتا کسب درآمد اینترنتی از فیلم هایی که می بینم موج دریا پیشنهاد در سطح مدرسه